راسخي لنگرودي

ساخت وبلاگ
درسهای ما از کرونااحمد راسخی لنگرودیروزنامه اطلاعات- چهارشنبه ۱۷ فروردین ۱۴۰۱ کرونا نیز همچون حوادث تلخبار روزگار، یک حادثه بوده و هست؛ البته حادثه‌ای بس مهیب که جهان را یکباره ناآرام کرد. حوادث با ما آدمیان چه می‌کنند و نهایتا چه بر سرمان می‌آورند؟ حوادث می‌آیند و می‌روند، اما آمدن و رفتن‌شان بیش و کم با تخریب همراه است. کاری هم ندارند که با آمدنشان چه قصه‌ پرغصه‌ای بر ما انسان‌ها می‌رود، چه چیزهایی از ما گرفته می‌شود. با آمدن خود ما را به چه مصیبت دهشتناکی می‌نشانند. حوادث که نزول اجلال کنند، فقیر و غنی، ضعیف و قوی، بیمار و سالم، عالم و جاهل، این کشور و آن کشور نمی‌شناسند، از هر یک به نوبت قربانی می‌گیرند. حوادث را از تُرنجیدگی ما چه باک! از این درک عاجزند که ما حادثه‌دیدگان چه قضاوتی درباره آنها می‌کنیم و چه خاطره‌ای از آنها در ذهن و ضمیر ما باقی خواهد ماند. آنها معلول و مولود یک عده عوامل پنهان و آشکارند. آمدن و رفتن خود را انتخاب نمی‌کنند. ناخواسته عواملی آنها را می‌آورند و ناخواسته نیز عواملی آنها را می‌برند.آری، حوادث کورند. شناختی از فعل و انفعالات خود ندارند؛ اما بی‌رحمانه وقت و بی‌وقت بر سر ما آوار می‌شوند. خودخواسته درسی هم به ما حادثه‌دیدگان نمی‌دهند. زبان ندارند که درس‌آموز باشند. در اصل، آنها معلمان بی‌زبان‌اند. این مائیم که باید به آنها زبان دهیم و از آنها بیاموزیم. به قولی: «انسان دو نوع معلم دارد: آموزگار و روزگار! هر چه با شیرینی از اولی نیاموزی، دومی به تلخی به تو می‌آموزد. اولی به قیمت جانش و دومی به قیمت جانت.» این مائیم که در نقش موجودی اندیشنده از آمد و رفت حوادث باید چیزیا چیزهایی بیاموزیم و نکته یا نکاتی برای چگونه زیستن خود برگیریم. این تنها دست راسخي لنگرودي...
ما را در سایت راسخي لنگرودي دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rasekhi1337o بازدید : 163 تاريخ : پنجشنبه 15 ارديبهشت 1401 ساعت: 18:24

عفریت بیخوابی!احمد راسخی لنگرودیگاهی شب­ها خواب از سرم می­پرد. امشب از آن شب­هاست. چقدر کشدار است امشب. هر ترفندی به کار می­گیرم تا ساعتی بخوابم نمی­شود. در حالت درازکش به سقف اتاق چشم می­دوزم. در حالت نشسته دیدگان بر سطرهای کتاب می­دوانم؛ عنوانش «فلسفه زندگی». چه عنوان دست و پاگیری است این فلسفه زندگی! هر چه می­خوانی انتها ندارد. پیش خود می­گویم زندگی چیست که حالا فلسفه­ اش باشد! پناه می­آورم به پیچ تلویزیون. اما نه، هیچکدام حریف این عفریت بیخوابی نمی­شود! این عفریت مثل سایه می ­پایدم. مثل خرچنگی عظیم الجثه، کف آگاهی می­نشیند و ذهن و ضمیرم را هر دم پنجه می­ اندازد؛ پنجه ­ای که نتوان خود را به راحتی از چنگش رهانید و در پی ­اش نفسی تازه کشید. انگار نمی­خواهد حالا حالاها دست از سرم بردارد. ناگزیر تن می­سپارم به صفحه کامپیوتر. دستی بر سر و روی مقاله ­ای که امروز صبح تنظیمش کردم می­زنم. آخرین ویرایش را بر تنش می­کشم. همان نیمه شب شوتش می­کنم به روزنامه، والا مثل خوره تمام روزم را می­خورد.    از خودم می­پرسم حالا دیگه چه کار کنم؟ راستی تا یادم نرفته، گشتی هم در لابلای اخبار سیاسی روز می­زنم. یکی دو تحلیل را از اوضاع و احوال اوکراین از نظر می­گذرانم. چندان پسندم نمی­ آید. این از عفریت بیخوابی است شاید.    عقربه­ ها، 2 ساعت گذشته از نیمه شب را نشان می­دهد. و هنوز تا سحرخوران وقت باقی است. باید این ساعات باقی مانده، خود را به چیزی مشغول کنم. به چی مثلا؟ اما نه، تاب و توان هم حدی دارد. به نظرم می­رسد اگر عرض ادبی کنم به ساحت قرص های خواب آور شاید بد نباشد. در چنین شب­هایی پناهگاهی بهتر از این چه می­توان پیدا کرد؟! شاید این تن را با لالایی­ های خود بخواباند. &n راسخي لنگرودي...
ما را در سایت راسخي لنگرودي دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rasekhi1337o بازدید : 183 تاريخ : پنجشنبه 15 ارديبهشت 1401 ساعت: 18:24

فارسی شکر استاحمد راسخی لنگرودیروزنامه اطلاعات- چهارشنبه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۱ چندی است رسانه ملی در قالب برنامه‌ای، مأموریت جدیدی را در پاسداشت زبان پارسی دنبال می‌کند. واژگان بیگانه به کار رفته در سخنان مسئولان را زیر ذره‌بین برده پیش چشم می‌آورد. چنین برنامه‌ای را باید به فال نیک گرفت و ارج نهاد. گمان نمی‌کنم کسی با نفس این کار مخالف باشد. شک نباید کرد همگان بر این باورند که باید پارسی را پاس داشت و از این گنجینه ملی به‌درستی مراقبت کرد. حتی آنهایی هم که مهاجرت را اختیار کرده و به علل و دلایلی خارج از این جغرافیا را برای زیست خود برگزیده‌اند، به نوعی دلبسته و شیفته این زبان هستند. مگر اینکه کسی بخواهد پشت به تاریخ خود کند. نگارنده را با چنین کسی کاری نیست. بعید می‌دانم به راحتی بتوان چنین کسی را در دور و اطراف خود پیدا کرد.به گمانم جمله ایرانیان بر این باورند تا زمانی که در محاورات می‌توان از واژه خودی استفاده کرد، چه نیازی است به استفاده از واژگان بیگانه؟ مگر این زبان در مقایسه با زبان بیگانه چه کم دارد؟ حقیقت هم همین است؛ ملتی که دمی از حضور فعال و افتخارآفرین شاعرانش غافل نمی‌ماند و آنها را به‌مثابه اقلیم‌های حضور در ذهن و ضمیر خود دارد، چگونه زبان ملی خود را پاس ندارد و دست نیاز به واژگان بیگانه دراز کند؟ جامعه‌ای که در صدر آمار پرفروش‌ترین کتاب‌هایش، آثاری چون: شاهنامه فردوسی، دیوان حافظ، گلستان و بوستان سعدی، و مثنوی مولوی است، چرا نسبت به زبان فارسی این‌چنین حساس نباشد؟ آری، باور همه ما ایرانیان بر این است که: «فارسی شکر است». اتفاقا عنوان نخستین داستان کوتاه در زبان فارسی که به شیوه امروزی غربی، به قلم محمدعلی جمالزاده نگاشته شده، همین ‌است. معروف است از محمدحسنین ه راسخي لنگرودي...
ما را در سایت راسخي لنگرودي دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rasekhi1337o بازدید : 155 تاريخ : پنجشنبه 15 ارديبهشت 1401 ساعت: 18:24